جدول جو
جدول جو

معنی تبه ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

تبه ساختن(فِ نَ)
تباه ساختن. رجوع به تباه ساختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنبل ساختن
تصویر تنبل ساختن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، چپ رفتن، مکایدت کردن، گول زدن، نارو زدن، شید آوردن، غدر اندیشیدن، غدر داشتن، پشت هم اندازی کردن، سالوسی کردن، فریفتن، گربه شانه کردن، اورندیدن، خدعه کردن، نیرنگ ساختن، حقّه زدن، کید آوردن، دستان آوردن، مکر کردن، غدر کردن، ترفند کردن، تبندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ کَ دَ)
حیله ساختن. مکر کردن. جادو کردن:
گربزان شهر بر من تاختند
من ندانستم چه تنبل ساختند.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه ساختن. رجوع به راه ساختن و راه سازی شود، ظاهراً کنایه از ره پیمودن و طی طریق کردن:
ز یک روزه، دوروزه ره ساختن
به ازاسب کشتن ز بس تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُدَ)
لابه سازی. زاری و خواهش و لابه کردن:
تر و خشک یکسان همی بدرود
وگر لابه سازی همی نشنود.
فردوسی.
همی تر و خشکش بهم بدرود
اگر لابه سازی سخن نشنود.
فردوسی.
مشوگر چه زن لابه سازد بسی
بجای تو بفرست دیگر کسی.
اسدی (گرشاسبنامه ص 245).
همان ده دلاور ز خویشانش نیز
بسی لابه کردند و نشنود چیز.
اسدی (گرشاسبنامه).
بسی لابه ها ساخته زی پدر
که از پهلوان چیست نزدت خبر.
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن:
دو لشکر رده ساختند از دو سوی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی.
اسدی.
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
کله بستن. کله زدن:
بر آن آشیان رفت و سر برفراخت
تو گفتی ز دیبا یکی کله ساخت.
اسدی.
و رجوع به کله (ک ل ل ) و کله بستن و کله زدن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
قبا کردن. پیرهن چاک کردن:
تا مگر وصل تو یک شب وصلۀ کارم شود
در فراقت پیرهن را ساختم در تن قبا.
سلمان ساوجی.
رجوع به قبا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ دی دَ)
گول زدن. فریفتن. غره کردن. رجوع به غره شود:
به دیو امل عقل غره نسازم
به باد طمع طبعخرم ندارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
تعویل. (تاج المصادر بیهقی). باران گریز ساختن
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ رو شُ دَ)
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو تَ)
تسبیب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). تقییض. (ترجمان القرآن). آماده کردن سبب. رجوع به سبب و سبب سازی شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا هَُ اَ بَ گُ تَ)
خالی کردن:
نافه از مشک چون تهی سازند
بوی خوش میدهد نیندازند.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(فُ سی یَ)
ضایع کردن. باطل کردن. تبه ساختن:
صحبت نادان مگزین که تبه دارد
اندکی فایده را یاوۀ بسیارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ کَ دَ)
تکیه کردن. پناه بردن:
طرح به غرقاب درانداختم
تکیه به آمرزش حق ساختم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
مرتب ومنظم کردن و قرار دادن. (ناظم الاطباء) :
دیر است که بر چرخ همین تعبیه سازند
هفت اختر سیاره در این شغل و در این کار.
امیرمعزی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ / شِ رَ)
نو کردن. تجدید کردن:
طالب آیین ترنم تازه ساخت
چون نسازد، عندلیب آمل است.
کلیم (از آنندراج).
و بر این قیاس است تازه ساختن داغ، یعنی تجدید کردن سوگ و غم. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 87 شود، تازه ساختن بنا، عمارت و غیره، آن را به نوی ساختن
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ جَ)
تباه گردانیدن. تباه کردن. ضایع و فاسد و خراب ساختن: طلخ، تباه ساختن کتاب را. (منتهی الارب). باطل و بکارنیامدنی ساختن چیزی را، منهدم کردن و ویران ساختن و هلاک و نابود ساختن کسی یا چیزی را:
مبادا که گردد بتو کینه خواه
ز خشم پدر پور سازد تباه.
فردوسی.
رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ کَ دَ)
صحبت در شب. (فرهنگ نظام). صحبت داشتن با کسی در شب. (بهار عجم) :
سواد شب خون چو از تاختن
برآسود آمد به شب ساختن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباه ساختن
تصویر تباه ساختن
تباه کردنضایع و فاسد کردن، منهدم کردن: ویران ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه ساختن بیدار کردن هشیار ساختن آگاه کردن هوشیار کردن: هر گاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینماید او را متنبه سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تضرع کردن زاری کردن: تر و خشک یکسان همی بدرود و گر لابه سازی همی نشنود. (شا. لغ)، درخواست کردن التماس کردن، تملق گفتن چاپلوسی کردن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه داشتن
تصویر تبه داشتن
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه ساختن
تصویر تازه ساختن
نو کردن تجدید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بشکل گلوله های کوچک در آوردن، دارویی را بصورت حب در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب ساختن
تصویر شب ساختن
شب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبله ساختن
تصویر قبله ساختن
((~. تَ))
پیش رو قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباه ساختن
تصویر تباه ساختن
((تَ. تَ))
تباه کردن
فرهنگ فارسی معین